میشنود؛ خوب هم میشنود. آگاه است؛ خیلی خوب. به حالِ همۀ مخلوقاتش آگاه است. حتی آگاه از آنچه در ناخودآگاهمان است. با خوشیهای خوبمان خوشحال میشود و با ناراحتیهایمان ناراحت. چه اینکه گفتهاند از رگ گردن به ما نزدیکتر است و میزانِ محبتش دریاییست که محبتِ مادر در برابرش قطرهای…
میگویند هنگام بارش باران، دعا را غنیمت بشماریم… باران رحمت است… در اتاقم در حال وبگردی بودم که صدای نمنمِ باران را شنیدم. دلم خواست که بروم و زیر بارانِ رحمتش خیس شوم. نیاز داشتم به بارانش. نیاز داشتم به مهربانیاش. نیاز داشتم کنار خودم حسش کنم. رفتم روی تراس. آسمان را نگاه کردم. باران …
دلم برای خودم تنگ شده است. نمیدانم چه شده من را. نمیدانم :( میخواهم برگردم به همان روزها؛ آن روزهایی که بیشتر خودم بودم. حس میکنم دارم در نقشهایی فرو میروم که اصلاً جای من نیستند. در تلاش برای درستکردن شرایط شاید از مسیرم خارج شدهام. و باز هم نمیدانم. یاد صحبتش میافتم؛ که نباید …
به دوستی میگفتم که: گاهی یه سلسه اتفاقاتِ غیرمنتظرهای میافتن که آدم مطمئن میشه یه دستی داره اینها رو کنار هم میچینه. اون هم گفت: خیلی از اتفاقات اطرافمون همینطوریان. فقط ما نمیبینیم همهشون رو. گاهی که شرایط سخت میشه، روزنۀ امیدی نمیمونه که دلمون رو بهش خوش کنیم، یه دفعه یه سری نشونه رو …
پستی نوشتم با رعایت کلی موارد. کمالگرایی هم اذیتم کرد، ولی نوشتم. پستش که کردم، دیدم نه. الان جایش نیست. نباید حالا منتشر شود. رفت به پیشنویسها. خستهام. شاید نوشتنِ در اینجا راه خوبی برای بهترشدن حالم نباشد. ولی کیبورد دم دستم است؛ پس مینویسم. این وبلاگ برای من شده مرجع رنجهایم. آخر سال ۹۶ …