سلام امیدوارم حالت خوب باشه. این چند روزه، به خاطر نوشتن چندتا پست در مورد دندانپزشکی و هجوم دوستان کنکوری (!) به وبلاگم، من هم حسوحال کنکور دارم! و دوست دارم که برات بنویسم. میدونم الان که حدود ۲-۳ روز تا کنکور مونده، یکم بیقراری، ممکنه استرس زیادی داشته باشی، نگران باشی، خسته، شاید ناامید، …
نتایج جست و جو برای: موفق
ریشۀ این مطلب در عید نوروز است. آن زمان که میخواستم از مهربانیهای کوچک بنویسم (ولی تا امشب طول کشید)؛ کارهایی که شاید کوچک به نظر برسند، ولی ممکن است به سلسلهاتفاقاتی تبدیل شوند که اثر بزرگی بگذارند. کارهایی جزئی که اگر انجامشان هم ندهیم، کسی ضرر خاصی نمیکند و با انجامشان سودِ آنیِ بزرگی …
این روزهایی که گذشت، برای من تمام نشدهاند. برای من شبیه دفتر جدیدِ قشنگی هستند که تازه خریدهام و با کلی شوق دوست دارم که هر چه زودتر با خطی خوش و چند خودکار با رنگهای مختلف در آن بنویسم. روزهایی که از اواخر پارسال شروع شدند. حتماً یادت هست که در مورد اولین جلسۀ …
از نیمهشبْ گذشته و دقایق کمیست که به اتاقمان آمدهام. بعد از حدود ساعت ۸ که رفتم بیرون برای کمی خرید، کلی تغییر کردهام. جالب است. ولی اخیراً سعیم این است که حتی از کوچکترین اتفاقات اطرافم هم یاد بگیرم؛ هر آنچه را که امکانش هست و ذهن محدودم درک میکند. جلسۀ هفتگی هیئت را در اتاق …
دیشب خونۀ عمهاینا بودیم. دفترچههام رو برداشتم و به یکی از اتاقهای خالی خونه رفتم تا درس متمم رو که بدخط در یک دفترچۀ دیگه نوشته بودم، وارد دفترچۀ اصلیم کنم. یه دفعه شوهرعمهها اومدن و گفتن که “دور همی” ببینیم! تلویزیون در همون اتاق بود :) خب منم صدای آهنگم رو کم کردم و …
سلام عیدتون مبارک :) داشتم به این فکر میکردم که برای شروع متفاوت امسال چه کارهایی باید بکنم. بعد از تحویل سال، که خونواده و عمهاینا رفتن برای گردش و خرید در بندرعباس، من موندم در مقرّ و نوشتم. از چیزهایی که در ذهنم بود برای انجامشون. از عادتهایی که در سال گذشته تا حدودی …
یکی-دو هفتهای میشود که میل به بررسی سال گذشته در من پیدا شده بود. دوست داشتم و دارم که ببینم در این یک سال چه بر من گذشته و به قولی، از خودم حساب بکشم. ببینم این فرصت یک ساله را چگونه گذراندم؛ تا شاید درسهایی بیاموزم و ۹۷ را جور دیگری به انتهایش برسانم. …
سلام کمی به خودم و روزهای شلوغ و شکستهایم و موفقیتهایم فکر میکردم. دیدم که این روزها با کمشدن جسارت من در نوشتن همراه شدهاند. تصمیم گرفتم بنویسم. آن هم از امروز. از صبح شروع کنم: با حضور تنی چند از دوستان همدانشکدهایَم دوباره در گروه سحرخیزیای که قبلاً در آن عضو بودم، و …
چند وقتیست که دیدگاهم نسبت به درد متفاوت شده. کمی فرق کردهام. یاد گرفتهام که درد همیشه بد نیست؛ بلکه گاهی (شاید “همیشه”) درسهایی برایم دارد. که احتمالاً هنوز کلی راه دارم تا بتوانم به آن “همیشه” برسم و درسهایش را تمام و کمال یاد بگیرم. ولی همینقدر کوچک هم برایم امیدبخش است. کمی درکش …
مگه قراره چند سال دیگه زنده باشیم؟ چند روز دیگه؟ اصلاً معلوم نیست همین چند ساعت آینده رو هم ببینیم. پس چرا کلی از ایدههامون رو نابود میکنیم؟ چرا اینقدر به فکر اینیم که ای وای، الان که فلان کار رو بکنم، بهمان میشه، مردم چی میگن؟! الان این متن رو بنویسم؟ ننویسم؟ اگر فلانی …