اتفاقی رسیدم به این مطلب از بلاگ سعیده. دیدم کمکم دارم از ننوشتن عاصی میشم. وقتی نمینویسم انگار هر چی درد هست، میمونه و جمع میشه و امان از آدم میبُره. نزدیک به ۵۰ روز به توصیۀ یک دوست، نوشتن “صفحات صبحگاهی” رو، که شاهین کلانتری در سایتش معرفی کرده، شروع کردهام. این اواخر خیلی …
دیدم امیرمحمد قربانی موضوعی در سایتش داره به نام خودش، خوشم اومد. در مورد رفتنش به پزشکی و روند انتخاب رشتهاش گفته. تصمیم گرفتم من هم بنویسم. در مورد خودم. در مورد اینکه چی شد که اینجا هستم الان. ترس دارم از نوشتن در این مورد. ولی دوست دارم کنار بیام با گذشتهام. یاد کتابی …
«راستی، آن کس که تفکر ندارد، به نجات نزدیکتر است تا کسی که تفکراتش را به انحراف کشیدهاند.» «آنهایی که با تفکراتی مغشوش و گرفتار حرکت میکنند، خیلی گمراهتر از آنهایی هستند که هرگز تفکراتی ندارند و کاری را آغاز نکردهاند.» این دو عبارت در کتاب “اندیشههای پنهان” از کتاب “مسئولیت و سازندگیِ” علی صفایی …
تقریباً ۲۲ سال و ۳ ماه و نیم گذشته از روزی که نوبت به من رسید تا به سیارۀ زمین برسم و مسیری رو که از انتهاش بیخبرم آغاز کنم.
ساعتی پیش در تلاش بودم برای استراحت در خوابگاه. ساعتم را برای ۲۰ دقیقه کوک کرده و جشمانم را بسته بودم تا خوابم ببرد. هماتاقیها بیدار بودند و مشغول صحبت؛ که آنچنان برای خوابیدنم مهم نیست. اگر خسته باشم خوابم میبرد. به این امید که خوابم میبرد همچنان دراز کشیده بودم. ولی کمکم صحبتهایشان، موسیقیهایشان، …
داشتم «آموخته های یک معلم درباره کارآفرینی» رو از شعبانعلی میخوندم، که رسیدم به مطلب زیر: دوم اینکه بخشی از ویژگیهای کارآفرینی، شخصیتی است و حتی در سنین پایین نیز برخی از این ویژگیها مشاهده میشود. بسیاری از کارآفرینها داستانهای زیادی از دستفروشی – بادکنک، فرفره، بستنی و … – در دوران کودکی دارند. بنابراین …
به معرفی دوستم، احمد، با آهنگ تاکُر از همایون شجریان آشنا شدم. تابهحال به هیچ آهنگی انقدر، احساس نیاز نکرده بودم. شعرش از مرحوم افشین یداللهیست، پزشک متخصص اعصاب و روان و ترانهسُرا. برام جالب بود که ایشون هم در پزشکی حرف واسه گفتن داشتن و هم در سرودن.
چند روز پیش مطلبی رو از کتاب “سیصدوشصتوپنج روز در صحبت قرآن” در اینجا میخوندم. به نظرم جالب رسید. مدتهاست ذهنم، متأسفانه یا خوشبختانه، همیشه به دنبال یک هدف بزرگ میگرده. هدفی که بشه در رفتن به سمت اون، لحظهلحظۀ زندگی رو، به بهترین شکل گذروند. هدفی که من رو پُر کنه. هدفی که تموم …
آخرین امیدت را نگهدار، برای خودت. برای وقتی که تنها میمانی. تو میمانی و تو. برای آن روزهایی که حرکت برایت مشکل میشود. آن روزهایی که فقط منتظری بگذرند. روزهایی که با خود میگویی آیا میرسم!؟ آیا راه را درست میروم!؟ نکند مسیر را گم کردهام… آن امید، دستآویزی میشود برایت و تو را در …